حدیثی از امام رضا ـ علیه السلام ـ به نام حدیث سلسلة الذّهب، نقل شده است، که همه ما شنیدهایم. حدیثی که راویانش طلائی است: امام رضا از پدرش، آن حضرت از اجدادشان، تا پیغمبر اکرم ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ، پیغمبر از جبرئیل، و ایشان از خدای متعال نقل میکند. سند حدیث دیگر از این محکمتر نمیشود؛ آن حدیث این است: «... لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی ...»2. حدیث دیگری مشابه این حدیث نیز نقل شده است که آن هم اسناد معتبری دارد، و آن حدیث این است: «... وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»3. به نظرم رسید امروز در جمع طلبهها این بحث طلبگی را داشته باشیم که این دو روایت با هم چه نسبتی دارند. آیا کلمه توحید، حصن خداست یا ولایت علی ـ علیه السلام ـ حصن اوست، یا اینکه خدا دو حصن دارد، یکی حصن توحید و دیگری حصن ولایت است، یا به گونه دیگری است؟ سؤال از چگونگی جمع بین این دو حدیث، یک سؤال طلبگی است.راهی را که برای جمع بین این دو حدیث به نظرم میرسد، از تتمه حدیث اول استنباط میکنم. حضرت رضا ـ علیه السلام ـ این حدیث را در نیشابور در حالیکه روی مرکب سوار بودند، بیان کردند. 12 هزار نفر راوی، قلم و کاغذ برداشتند و این حدیث را ضبط کردند. شاید در تاریخ چنین نقلِ حدیثی نمونه نداشته باشد. برای اولین و آخرین بار بود که کسی حدیثی نقل کند و 12 هزار نفر ایستاده و آماده، این حدیث را بشنوند. نقل کردهاند و نوشتهاند: وقتی حضرت این جمله را فرمودند، مرکب خواست حرکت کند، ولی حضرت اشاره فرمودند: «صبر کن». مردم منتظر بودند ببینند چرا حضرت مرکب را متوقف کردند. آن زمان چون وسائلی مانند بلندگو نبود، باید چند نفر، تکه تکه خبر میدادند تا بقیه بشنوند. حضرت فرمودند: این کلمه را اضافه کنید: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»: کلمه توحید که حصن خداست، یک شروطی دارد، و من یکی از آن شروط هستم؛ خود من که امام رضا هستم، یکی از شروط این حدیثم؛ یعنی وقتی شما وارد حصن خدا میشوید، که ولایت من را بپذیرید.
واضح است که ولایت شخص امام رضا ـ علیه السلام ـ خصوصیتی نداشته و مقصود، ولایت همه ائمه اثنی عشر ـ علیهم السلام ـ بوده است که اوّل آن، ولایت علی ـ علیه السلام ـ است؛ پس آنجا که فرمودند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»، یعنی به شرط ولایت ائمهی معصومین ـ علیهم السلام؛ این حصن، این حصار و این دژ، وقتی مستحکم است که شامل ولایت باشد؛ بدون ولایت استحکامی ندارد. راه جمع طلبگی این دو حدیث، این بود که عرض کردیم. خلاصه اینکه چون حدیث اول، این ذیل را دارد و حدیث دوم هم مصداق این ذیل است، این دو به این وسیله جمع میشوند.
تبیین عقلانی جایگاه ولایت
این مطلب نیاز به تبیین عقلانی دارد. ممکن است انسان تعبداً این مطلب را بپذیرد؛ یعنی برای دو حدیثی که نقل شده، یک راه جمعی پیدا کند و چون این مطلب مقتضای جمع بین دو روایت است، تعبّدی قبول کند؛ البته در صورتی این جمع معتبر است که واجد شروطی که در علم اصول گفتهاند، باشد؛ مثل اینکه عام و خاص باشند و ... . امّا میتوان یک تبیین عقلی از این مطلب ارائه داد؛ یعنی صرفنظر از تعبّد، عقل هم بفهمد که، اولاً: چگونه کلمه توحید حصن خداست و اگر کسی وارد این حصن شود از عذاب مصونیّت پیدا میکند، و ثانیاً: چگونه شرط این حصن، ولایت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ است و این دو با هم چه ارتباطی دارند. در جواب، تبیینی که به نظر بنده میرسد، مطرح میکنم و از شما میخواهم درباره آن فکر کنید و اگر راه بهتری به نظرتان رسید، بعداً به بنده هم اطلاع دهید.
قرب به خدا، هدف آفرینش
اصولاً هدف از آفرینش انسان این است که انسان با اختیار خودش خداشناس و خداپرست شود و به او نزدیک شود. در اینجا تعبیرات مختلفی به کار میرود و همهی اینها، کم و بیش مقداری ابهام دارند؛ مثلاً معنای به خدا نزدیک شدن چیست؟ حال این مفاهیم را علی الاجمال میپذیریم؛ شاید در فرصتهای دیگر یا توسط افراد دیگر، توضیح بهتری در مورد مقصود از قرب و نزدیک شدن به خدا و امثال آن ارائه شود. برای ما که متعبّد به قرآن کریم هستیم، خیلی روشن است که هدف از خلقت به نص قرآن، عبادت خداست، و این مطلب به صورت حصر ـ حصر با نفی و اثبات ـ در قرآن بیان شده است؛ قرآن میفرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»4: هیچ هدفی از آفرینش جنّ و إنس در کار نیست، جز عبادت خدا. اجمالاً اشاره کردم که خصوصیّت عبادت این است که وسیله قرب به خداست. هدف اصلی و نهایی، قرب به خداست و عبادت هدف متوسط است؛ یعنی وسیلهای برای قرب به خداست. آخرین هدف این است که انسان به مقامی برسد ـ مقام هم مبهم است ـ و به گونهای شود که از آن با تعبیر «پهلوی خدا» یاد میشود: «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِر»5، همین جا آن مطلبی که قرآن کریم از قول همسر فرعون نقل میکند، یادمان باشد؛ قرآن میفرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة ...»6: خدا الگوی کسانی که ایمان آوردهاند را، چه مرد و چه زن، همسر فرعون قرار داد؛ یعنی اگر میخواهید از کسی سرمشق بگیرید، از همسر فرعون سرمشق بگیرید. امّا در مورد اینکه از کجای زندگی او باید سرمشق گرفت، میفرماید: «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة». در مورد موقعیّت همسر فرعون خوب فکر کنید. فرعون ادعای خدایی داشت و اهل مصر او را پرستش میکردند. همسر فرعون کسی است که در این کاخ بزرگ شده است و در آن زندگی میکند؛ برای او انواع و اقسام لذایذ فراهم است. او به خدا ایمان میآورد و این دعا را از خدا درخواست میکند. این دعای او، برای همه مؤمنین عالم حتّی مؤمنین امّت پیغمبر آخرالزّمان، سرمشق میشود. الگو شدن این خانم به خاطر معرفت و همّتی است که پیدا کرد و این درخواست را از خدا کرد. خدا از ما میخواهد که این چنین همّت و معرفتی پیدا کنیم. همسر فرعون میگوید: خدایا من از تو یک چیز میخواهم و آن این است که خانهای برایم پهلوی خودت در بهشت بسازی که نزدیک خودت باشم. این تعبیر، تعبیری خیلی خودمانی است. حال حقیقت این معانی چیست، درخواست ساختن خانه به چه معناست، نزدیک خدا بودن یعنی چه، ... اینها نیازمند به تفسیر است؛ اما تعبیر خودمانی آن این است: «خدایا میخواهم پهلوی خودت باشم؛ میخواهم خانهام هم پهلوی خودت باشد: «رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة»؛ این مطلب اشاره به این است که من تو را دارم و جز تو به هیچ چیز نمیاندیشم؛ لذا خدا به مؤمنین میگوید: از همسر فرعون یاد بگیرید که چه درخواستی داشته باشید. یک لقمه نان و آب هر جایی میسر میشود؛ خداوند روزی حیوانات را هم داده است؛ از همسر فرعون یاد بگیرید که از خدا، قرب به خدا را بخواهید. این آن چیزی است که باید عمرتان را صرف آن کنید. راه رسیدن به این مقام هم عبادت، بندگی و اطاعت خداست. هدف از آفرینش انسان این است که با اختیار خود، انسان شود؛ همه عالَم هستی، بنده خدا است؛ مگر چیزی هم وجود دارد که مخلوق و بنده خدا نباشد؟ آن چه که خدا از انسان میخواهد، این است که با اختیار خودش این راه بندگی را طی کند؛ یعنی آنچه لازمه بنده بودن است، آنرا در عمل پیاده کند. وقتی هدف این باشد، باید گفت: هدف از خلقت انسان، بندگی خداست. اگر بخواهیم این مطلب را در یک کلمه تمام ابعادش را بیان کنیم، باید بگوئیم: «لا اله الا الله»؛ یعنی هیچ معبودی جز الله نیست؛ تنها باید او را پرستید.
رسیدن به هدف خلقت، یعنی مصونیت از عذاب
اگر آنچه را که هدف خلقت ماست، انجام دادیم، به هدف رسیدهایم و دیگر مصونیّت پیدا میکنیم. وقتی هدف، بندگی خداست، با رسیدن به این هدف، دیگر چه نقصی در کارست؟ با رسیدن به این هدف، انسان در یک حصن حصینی قرار میگیرد. پس کلمه توحید، توجّه به این نکته است که جز الله کسی قابل پرستش نیست؛ یعنی فقط باید او را پرستش کرد. وقتی گفتیم: فقط باید او را پرستش کرد، یعنی راه ما در عمل هم باید راه پرستش خدا باشد؛ یعنی باید مصداق «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» شویم. در این صورت دیگر هیچ خطری در کار نیست. خطرها وقتی انسان را تهدید میکنند که در بین راه منحرف شود؛ امّا وقتی راه را درست طی کرد و به مقصد رسید، دیگر خطری نیست. پس کلمه «لا اله الا الله»، یک حصن و دژ مستحکمی است که هیچ خطری آن را تهدید نمیکند. کسی که وارد این دژ شود، امنیت دارد و دیگر شیاطین نمیتوانند خطری را متوجّه او کنند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی».
حال که گفتیم: کلمه توحید، کلمه نجات، کلمه اخلاص و کلمه سعادت است، آیا معنای آن این است که همین که با زبان بگوییم: «لا اله الا الله»، کافی است؟ اگر کافی بود، بسیاری از افراد باید وارد حصن خدا میشدند. همه منافقین هم «لا اله الا الله» میگفتند و نماز هم میخواندند. افرادی مثل معاویه، صدام و ... هم این کلمه را میگفتند. اگر صرف گفتن، کافی باشد، کار خیلی آسان است؛ در این صورت آفریدن چنین عالمی که با یک کلمه همه مشکلات آن حل میشود، کاری عبث است. بدیهی است که اینگونه نیست؛ بلکه هم محتوای این کلمه و هم لوازم عملی آن منظور است. باید اعتقادی باشد که در عمل مجسم شود. امّا چه اعتقادی مقصود است؟
توحید یعنی توحید در خالقیت و ربوبیت تکوینی و تشریعی
اگر مفهوم توحید را مورد دقت قرار دهیم، چند مفهوم از آن به دست میآید. شبیه تحلیلی که در تعریف نوع انجام میدهیم. وقتی مفهوم نوع را تحلیل میکنیم، از آن جنس و فصل به دست میآید. جنس و فصل هم حملش بر نوع، حمل اولی ذاتی است؛ همانطور که از تحلیل خود مفهوم نوع، دو یا سه مفهوم حاصل میشود، وقتی مفهوم توحید و «لا اله الا الله»، تحلیل میشود، چند مفهوم از آن به دست میآید: اولاً: این مفهوم حاصل میشود که خالقی جز «الله» نیست؛ چون الوهیّت و پرستش فقط شأن کسی است که آفریدگار باشد؛ ثانیاً: میدانیم که خیلیها قائل به خالقیّت بودند؛ حتّی بت پرستان مکّه هم خالقیّت الله را قبول داشتند. آنها در عین اینکه بتها را میپرستیدند، میگفتند: «... ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى ...»7: ما برای اینکه تقرّب به الله پیدا کنیم، بتها را می پرستیم. الله و خالقیّت الله را قبول داشتند. مسأله دوّم که از تحلیل توحید به دست میآید، ربوبیّت الله است؛ یعنی غیر از اینکه خدا، عالم را آفریده است، اداره عالم، اختیار انسان و ... به دست اوست؛ کسی بر اراده او حکومت نمیکند؛ چیزی بی اراده او تحقق پیدا نمیکند؛ صاحب اختیار عالم اوست. این فکر در مقابل افکار انحرافیای که برخی از یهودیها قائل به آن بودند، قرار دارد؛ آنها میگفتند: خدا، عالم را آفریده و آنرا رها کرده است و دیگر مدیریت عالم با خدا نیست. فرقهای به نام مفوّضه هم همین اعتقاد را داشتند؛ آنها میگفتند: خدا اختیار عالم را به انسان تفویض کرده است. پس مرحله دوم این است که ما قائل به توحید در ربوبیّت شویم. ربوبیّت تکوینی، یعنی خدا عالم را تکویناً اداره میکند؛ «... إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاء ...»8، «... وَ اللَّهُ یُحْیی وَ یُمیت ...»9 و سایر امور تربیتی و مدیریتی عالم با خداست. هر عاملی در عالم به اذن الله است. جناب إبلیس هم تا این مرحله از توحید را داشت. او هم قائل به خالقیّت خدا و هم قائل به ربوبیّت خدا بود. إبلیس گفت: «... خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین ...»10؛ پس خالقیت خدا را قبول داشت، و گفت: «... أَنْظِرْنی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُون»11؛ پس ربوبیّت تکوینی خدا را هم قبول داشت؛ اعتراف کرد به اینکه تو ربّ من هستی و از او مهلت خواست و مهلت دادن را هم کار او میدانست؛ گفت: «تو به من مهلت بده»؛ پس قبول داشت که مدیریّت عالم به دست خداست؛ تا اینجا جناب ابلیس موحّد بود؛ توحید در خالقیّت و توحید در ربوبیّت را داشت. پس اشکال کار ابلیس کجا بود؟ اشکال او در اینجا بود که قبول نداشت که هر چه خدا میگوید، باید اطاعت کرد. گفت: «دستوراتی را قبول میکنم که بفهمم و عقلم برسد! امّا تو میگویی: بر کسی که از من پستتر است، سجده کن: «... أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین»12؛ من زیر بار این دستور نمیروم: «... لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»13: من کسی نیستم که برای یک چنین موجودی سجده کنم؛ تو می گویی: سجده کن؛ ولی من سجده نمیکنم!» اشکال إبلیس در ربوبیّت تشریعی بود؛ ربوبیت تشریعی یعنی چون خدا صاحب اختیار عالم است، هر دستوری میدهد باید اطاعت کرد و هر قانونی که او وضع میکند، معتبر است. هیچ کس دیگری استقلالاً حق قانونگذاری ندارد. حضرت مسیح ـ علی نبیّنا و آله و علیه السّلام ـ هم که میگفت: «... أُحْیِ الْمَوْتى...»14، در ادامه میفرمود: «بِإِذْنِ اللَّه»؛ خدا هم فرمود: «... تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنی ...»15؛ حضرت عیسی از خود استقلال نداشت. احکامی هم که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ به صورت تشریعی به ما دستور میدهند، از آن جهت که به إذن الله است، اطاعت آن بر ما واجب است؛ ایشان بی اذن خدا کاری انجام نمیدهند. اگر کسی بی اذن خدا قانونی جعل کند، خدا میگوید: «... قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ»16: آیا خدا إذن داده است که این قانون ها را میگذارید، این دستورات را میدهید، یا به خدا افترا میبندید؟
لذا اگر همه اینها را پذیرفتیم، موحّدیم؛ معنای توحید، همهی این مفاهیم است؛ خدا یکی است، یعنی:
ـ یگانه خالق است؛
ـ یگانه رب تکوینی و رب العالمین است؛ «... لاربّ سواه ...»17
ـ یگانه رب تشریعی است؛ یعنی اختیار قانونگذاری با اوست؛
وفقنا الله و ایّاکم ان شاء الله و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
در قسمت دوم ولایت از شئون ربوبیت تشریعی است را خواهید خواند
1 . ولادت امام رضا ـ علیه السلام ـ و ولادت حضرت معصومه ـ سلام الله علیها.
2 . بحار الانوار، ج 49، ص 123.
3 . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص: 136.
4 . الذاریات / 56.
5 . القمر / 55.
6 . التحریم / 11.
7 . الزمر / 3.
8 . آل عمران / 37.
9 . همان / 156.
10 . الاعراف / 12.
11 . همان / 14.
12 . همان / 12.
13 . الحجر / 33.
14 . آل عمران / 49.
15 . المائده / 110.
16 . یونس / 59.
17 . بحار الانوار، ج47، ص 309.
گفتاری از آیت الله مصباح یزدی